آیا ... - S@tIran
ساز مخالف
:: کل بازدیدها
:: :: بازدید امروز
::
:: موضوعات وبلاگ ::
:: پیوند به
وبلاگ ::
:: همراهان من ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: اینو گوش کن ::
|
84/8/17 :: 12:44 صبح ... آیا مرگ تن رهائیم خواهد بخشید ؟؟؟ شاید بیش از هزار بار پرسیده باشم این را ... روزیکه مردم ... تصادفی بود ... همسر و کودکم در آنسوی آبها ... چشم براه بازگشت من ! ... اما چه شد که تنها شدم ؟؟؟ سال 1356 بود ... به وطن بازگشتم ... به دیدن پدر ... بهتر بگویم ... پدر خوانده ... ! آمدم به دیدن مادر خوانده ... به دیدن خواهرم سیما ... آمدم تا قنادی زیر خانه را ببینم ... آمدم به دیدن آرامگاه کوروش ... وطن ! آمدم تا فریاد بزنم ... که من زنده ام ... اما ... چه شد بر من ... نمیدانم ! تصادف بود ... و من ... مردم ! ... آیا مرگ تن رهائیم خواهد بخشید ؟؟؟ همسر و کودکم ... در آنسوی آبها ... هنوز هم مرا میشناسند ... و من ... بدور از گذشته هایم ... و در خاک وطن ... دوباره ... خواهم مرد ... ... اینبار اما ... خالی از گناهم ... عاری از آلودگی ... و همین ... مرا آرام میسازد ... چه زیباست ... زندگی ... و چه زیباست ... جاویدانگی . ... من ... پشیمان نیستم ... و اینبار ... نزدیکتر از هر گاه ... اهورا با من است ... درونم شاد ... روحم آرام ... و دلم سفت و پا بر جا ... . من ... آذری ام ... و معنای زنده بودن را از نامم آموخته ام ... من ... عصارهء پاکی را از دوستی های خالصم ... بر گرفته ام ... من ... پیام دوستی را بر دوستان ... خوانده ام ... همچون عیسی پاک و مریم ... ... زمان گسستن بندها فرا رسیده ... دیگر ... زندانی کالبد خاکستری ام نیستم ... ... در وصیت نامه ام نبشته ام ... که از تن من هدیه بدهند ... چه که من ... از روحم ... هدیه داده ام ... ... دستان نورانی ام ... هدیه به دستان سرد و خسته ... شعرهایم ... هدیه به دلهای شکسته ... و سازم ... هدیه به کسی که آهنگ مرا خواهد نواخت ... و راه مرا خواهد پیمود ... ... و برای تو ... " رویا " ... هدیه ای بی نظیر دارم ... برای تو ... عشق دارم ... عشق ... و نیز ... انتظار ! ... آری ... انتظار آمدنت ! ... خوشحالم ... خوشحال ... و شما ... یاران من ... بر آرامگه من ( دریا ) اگر گامی نهادید ... شاخه گلی از مریم ... برایم ... به هدیه آورید ... و بس ... که به ساقه اش ... نواری به رنگ من ! ... رنگ بنفش آویخته اید ... بر من خرده مگیرید ... از بهمن " وهومن " آمده ام ... از قلب سرما ... و در فلب سرما ... میروم تا سرود جاویدانگی ... سر دهم اینبار ... بر آرامگه من ( دریا ) اگر گامی نهادید ... شاخه گلی از مریم ... برایم ... به هدیه آورید ... و بس ... که به ساقه اش ... نواری به رنگ من ! ... رنگ بنفش آویخته اید ... ... و تو ... ای " رویا " ... صبور باش ... عزیزم ... من از دیار پر ازدحام دور ... سوی تو خواهم آمد ... و با صداقت دیرینه ام ... برای تو ... برای چشمان تو ... شعر خواهم ساخت ... صبور باش ...گوش کن به صدای دور دست من ... در مه سنگین اوراد ... و مرا در ساکت آئینه ها بنگر ... که چگونه با ته ماندهء دستهایم ... عمق تاریک تمام خوابها را لمس میکنم ... و دلم را خالکوبی میکنم ... چون لکهء خونین بر سعادتهای معصومانهء هستی ... من پشیمان نیستم ... با من ای دوست من ... از یک من دیگر ! ... که تو اورا در خیابانهای سرد شب ... با همین چشمان عاشق ... بازخواهی یافت ... گفتگو کن ... و به یاد آور مرا در بوسه های اندوهگین او ... بر خطوط مهربان زیر چشمانت ... تو در راهی ... و من ... رسیده ام ... اندوهی در چشمانت نشست ... رهرو نازک دل من ! ... میان ما راه درازی نیست ! ... تنها لرزش یک برگ ! ... ... دوستت دارم ها را ... بخوان بر من ... ... زندگی تو بهار است ... زندگی من پائیز ... گونهء سرخ تو ... سرخ گل بهاریست ... چشمان خستهء من ... آفتاب بیرنگ پائیز ... ... اگر من گامی دگر بردارم ... گامی به پیش ... در آستان یخ زدهء زمستان خواهم بود ... ... دوستت دارم ها را ... بخوان بر من ... نگارنده : S@tIran
|